دست منو بگیر کنار من بشین من عاشق توام

چشم هایم را شستم،جور دیگر دیدم،بازهم سودی نداشت،توهمان بودی که باید دوستت میداشت

دست منو بگیر کنار من بشین من عاشق توام

چشم هایم را شستم،جور دیگر دیدم،بازهم سودی نداشت،توهمان بودی که باید دوستت میداشت

ایست!!!!!!!!!!!

جوراب خریدم.. رو پلاستیک جلدش نوشته 'آدیداس', رو مقوایی که میدوزن این پلنگ' پوما' ست, روجوراب هم با نخ مشکی ' نایک' دوختن!!!!! جناب روحانی یه نظارتی بر عملکرد صنف جوراب دوز ها داشته باشن لطفا. من هیچ جوراب های بیچاره دچار سردرگمی هویتی میشن!!



قانون پایستگی دکتر رضایی:
نه رد صلاحیت میشود و نه انتخاب میشود.
بلکه از انتخاباتی به انتخابات دیگر میرود!!!




ﺍﻣﺮﻭﺯ رفتم بانک، ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﻫﻢ ﻣﺸﺎﺟﺮﻩﻣﯿﮑﺮﺩﻥ، ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ:
ﻧﺬﺍﺭ ﺩﻫﻨﻤﻮ ﻭﺍ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﯾﻨﻢ ﺑﻬﺕ :|
ﯾﻌﻨﯽ این بشر ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺶ ﺩﺭﯾﭽﻪ ﺍﯼ ﺟﺪﯾﺪ ﺑﻪ ﺭﻭﯼﻋﻠﻢ ﺑﯿﻮﻟﻮﮊﯼ ﻭ ﻣﺒﺤﺚ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺁﻧﺎﺗﻮﻣﯽ ﺑﺪﻥ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ.




جا داره همینجا یادی کنیم از کاشف عسل! که عنه همه حشراتو یکی یکی امتحان کرد تا فهمید عن زنبور خوشمزه س :|




اﻣﺮﻭﺯ ﺟﻠﻮﻱ ﻣﻬﻤﻮﻧﺎﻇﺮﻑ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮ ﺷﻜﺴﺘﻢ ﻗﻠﺒﻢ ﺩاﺷﺖ ﻣﻴﻮﻣﺪﺗﻮ ﺣﻠﻘﻢ ﻣﻴﺨﻮاﺳﺘﻢ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ اﻓﻖ ﻣﺤﻮ ﺷﻢ ﻭﻟﻲ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻓﻘﻄ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ
ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻲ ﻣﺘﺸﻜﻜﻜﻜﻜﻜﻜﺮﺭﺭﺭﺭﺭﺭﻳﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻢ




تا حالا دقت کردین اسمهایی که واسه آرایشگاهای زنانه میزارن چیه؟
مثلا :بانو، عروس نقره ای، عروس گل، زیباو...
حلا اسمایی که رو آرایشگاهای مردانه میزارن...
ابوذر، بهمن چمن زن، اسماعیل و پسران، جعفر قیچی خفن!!




عزیزم تو دقیقا زمانی آمدی که وقتش نبود
زمانی آمدی که من آماده نبودم
زمانی آمدی که دیگران در فکر فرو رفته بودند
زمانی آمدی که درب قفل بود
و چون دیدی درب قفل است برای آمدنت پافشاری کردی
خوب پی پی میمردی زودتر میومدی که دستشویی خالی باشه؟؟؟




ﻟﺐ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﯾﻬﻮﯾﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ
ﻫﻠﯿﮑﻮﭘﺘﺮ
ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎﻻ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻧﻤﻮﻥ ﻭ ﯾﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﻧﯿﺮﻭ
ﺍﻧﺘﻈﺎﻣﯽ ﺑﺎ
ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺭﺍﭘﻞ ﺍﻭﻣﺪ ﺭﻭ ﭘﺸﺖ ﺑﻮﻡ ﺩﯾﺶ
ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﻣﻮﻥُ
ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩُ ﺭﻓﺖ:))
ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﻣُﭽﮑﺮﯾﻢ




طرف تو فیسبوک پی ام داده :اصول دوستی با شما چیه؟؟؟؟!
منم گفتم :توحید. نبوت. امامت..
بی شعور بلاکم کرد.... :|




لره از اب خونه ای وضو میگیره. صاحبخونه میگه راضی نیستم. لره میگوزه میگه راحت شدی؟ باطل شد گدا




دیشب پشت چراغ قرمز بودیم؛ افسر داشت یکیو جریمه میکرد که از چراغ قرمز رد شده بود. یارو میگفت :ننویس سرکار! جون مادرت ننویس! به مولا ندیدمت!





نمیدانم چگونه است که ما در این سر دنیا عرق میریزیم و وضعمان این است و آنها در آن سر دنیا عرق می خورند و وضعشان آن است، نمیدانم مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن




یکی از سوالاتی که وقتی ازم پرسیده میشه سعی میکنم نشنیده بگیرم و صحنه را با ارامش ترک کنم اینه :اب کتری جوش اومده؟
لامصب عواقب بعدی ناجوری داره:
قوری رو باید بشوری...
چایی رو دم کنی...
صبر کنی رنگ بده...
یه سینی چایی بریزی. اصلا یه وضعیه که نگووو

تو خوابی...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بدوببین....

عزیزم تقدیم به تو.... 


                                                 
















 

اولین روز دیدار....

  سلام....

بعداز عید اولین روز که میخواستیم بریم دانشگاه واولین بار بود تورو میدیدم(البته از وقتی که توبرام دیگه هم کلاسی نبودی)

صبح باشقایقوسحرمیخواستیم بریم دانشگاه اما فهمیدیم کلاس کنسله بعد حدود20روز که همدیگه رومیدیم پس درنتیجه گفتیم بریم یه جایی که حداقل باهم باشیم...

به توافق رسیدیم بریم دربند 

اس دادم که مامیخوایم بریم دربند بیای خوشحال میشیم گفتی باشه میای....

بعدگفتی میری یه دوش بگیری بعدمیای گفتم باشه....

ما با بچه ها رسیدیم تجریش اس دادم کجایی گفتی خونه شماکجایی؟منم گفتم تجریش....

گفتم میرم امازاده صالح میشینیم بیای...

تارفتیم داخل امامزاده اس دادی کلی معذرت خواهی که ببخشیدالاف شدید الان باتاکسی میام تازودتر برسم بازم شرمنده تا ده دقیقه دیگه اونجام....

بابچه ها گفتیم نه بابا محاله به این زودیا برسی همینجوری مشغول حرف زدن بودیم که اس دادی رسیدی...

هممون تعجب کردیم بدوبدو اومدیم بیرون حتی وسط راه  فهمیدم جزومو جاگذاشتم شقایقو سحر رفتن جزوه بیارن منم اومدم پیش تو با اون کفشای پاشنه بلند که داشت پدرپامودرمیوورد

باهزار بدبختی رسیدم بهت سویی شرت بنفش با یه تی شرت بنفش شلوار لی کوله وکفشای قهوه ای....

بچه ها اومدن بعدسلامو احوال پرسی رفتیم سمت تاکسیا....

رفتیم بالا اما ازاونجا که صبح خیلی زود بود هنوز بازنکرده بودن ....

با هزار بدبختی  یه جاروپیدا کردیم البته بگم ما خیلی دربند میرفتیم اما نه صبح به اون زودی ونه با اون کفشا

سحرنقش تکیه گاهو اجرا میکرد منو شقایق بهش چسبیده بودیم که زمین نخوریم....

اولش که نشستیم نمیدونم خجالت کشیدی یاهرچی دیگه نشستی لبه ی تخت وبرنامه کودکی که از تلویزیون پخش میشد میدیدی...

منم که کم حرف به شقایق گفتم شقایق من حوصلم سررفت تو بحثوشروع کن فضا ازیکنواختی دربیاد...

شقایق گفت چرا تو دانشگاه اینقدر با اخم مارونگاه میکردی؟ازما بدت میوومد؟؟

تو تعجب کردی گفتی نه بابا کی؟

کلی کل کل کردیم تو هم که فهمیده بودی شقایق میترسه از اون نگات تا اذیتت میکرد میگفتی دوباره با اخم نگات میکنم شقایقم میگفت ببخشید ببخشید....

کلی خندیدیم...

کلی سربه سر شقایق گذاشتی اما بعد که فهمیدی اونم اذر ماهییه صلح کردی باهاش ...

شرط بندی کردی با شقایق سر یه ناهار...

دیرت شده بود از اونجا که بچه درس خون بودی از این بچه هایی که مثبتن و کلاسو نمیپیچونن ...

کلی استرس داشتی ....

ماهم تصمیم گرفتیم بریم تا به کلاست برسی....

رفتیم ونک و یه چیزی خریدیم رفتیم به سمت دانشگاه وتوپارک نشستیم خوردیم....

بعد تو رفتی سر کلاس...

منو شقایقو سحرم رفتیم نمازخونه...

یه اس اشتباهی برامن فرستادی ...

وقتی خوندم اینطوری شدم

به ماند چی شد.....

وقتی اومدم سر کلاس تو کنارخودت برام جا گرفته بودیی برام ...

دیررسیدم سرکلاس همه نشسته بودن تو صدام کردی گفتی بیا اینجا....

نگاه بچه ها سنگینی میکرد....

ناراحت بودم از دستت بخاطر اس اشتباه فقط سکوت کردم توهم شروع کردی توضیح دادن....

دیگه بماند چی شد ....

بقیشو بعدا تعریف میکنم.....

یادش بخیر چه روزایی داشتیم....



یادمان باشد...

یادمان باشد حرفی نزنیم که به کسی بر بخورد

نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد

خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را

یادمان باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست...