دست منو بگیر کنار من بشین من عاشق توام

چشم هایم را شستم،جور دیگر دیدم،بازهم سودی نداشت،توهمان بودی که باید دوستت میداشت

دست منو بگیر کنار من بشین من عاشق توام

چشم هایم را شستم،جور دیگر دیدم،بازهم سودی نداشت،توهمان بودی که باید دوستت میداشت

کاش...

<<شعری از مریم حیدر زاده>>


کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه‌ها یادی کنیم

کاش بخشی از زمان خویش را
وقف قسمت کردن شادی کنیم

کاش وقتی آسمان بارانی است
از زلال چشم‌هایش تر شویم

کاش دلتنگ شقایق‌ها شویم
به نگاه سُرخشان عادت کنیم

کاش شب وقتی که تنها می‌شویم
با خدای یاس‌ها خلوت کنیم

کاش گاهی در مسیر زندگی
باری از دوش نگاهی کم کنیم

فاصله‌های میان خویش را
با خطوط دوستی مبهم کنیم

کاش مثل آب، مثل چشمه‌ سار
گونه نیلوفری را تر کنیم

ما همه روزی از اینجا می‌رویم
کاش این پرواز را باور کنیم

کاش با حرفی که چندان سبز نیست
قلب‌های نقره‌ای را نشکنیم

کاش هر شب با دو جرعه نور ماه
چشم‌های خفته را رنگی زنیم

کاش بین ساکنان شهر عشق
ردپای خویش را پیدا کنیم

کاش رسم دوستی را ساده‌تر
مهربان‌تر، آسمانی‌تر کنیم

کاش اشکی قلبمان را بشکند
با نگاه خسته‌ای ویران شویم

کاش وقتی آرزویی می‌کنیم
از دل شفافمان هم رد شود

مرغ آمین هم از آنجا بگذرد
حرف‌های قلبمان را بشنود

حرفهای ناگفته........

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

احساس کردم....


احساس کردم ...



نخستین بار زیرقطره های باران ...



درپهنای دل غمناک آسمان ...



ودرآن هوای سوزناک



در کنار برگ های زردوباران خورده ی درختان



با تمام یاس و ناامیدی ام



تورا احساس کردم...



احساس کردم با آغوش گرم وآرامت



وبا بوسه های آتشین و پرمهرت



و نفس های عطرآگین و وسوسه انگیزت...



احساس کردم...



عشق را...



بودن را...



و...



معنای تلخ زندگی را...!!

                                                                               


                                                                         

بی پولی....

باهمکاری نیما یوشیج :

آخر برج شد ست

زیر اقساط و بدهکاری ها

باز دارد کمرم می شکند

غصّه می ریزد در چاه دلم


من فرو رفته چو خر توی گلم

غم زندان ،غم برگشتن چک

خواب در چشم ترم می شکند....

***

نگران با من اِستاد ه زنم

لرزه افتاد ه ز ترسش به تنم

چونکه بی پولم و باز

ظرف چینی را بر فرق سرم می شکند.....

زرت من قمصور است

پول چندین قرن از من دور است

در چنین وضع قاراشمیش و نه چندان دلخواه

می رسد گلّه ی مهمان از راه!

یا که از بد بختی،

پای لنگ پسرم می شکند.....

باز بی انگیز ه

می روم توی کلاس

دم در منگم و از هول طلبکار و هراس

پای این نصفه سواد و هنرم می شکند

ای کاش...........

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.