باهمکاری نیما یوشیج :
آخر برج شد ست
زیر اقساط و بدهکاری ها
باز دارد کمرم می شکند
غصّه می ریزد در چاه دلم
من فرو رفته چو خر توی گلم
غم زندان ،غم برگشتن چک
خواب در چشم ترم می شکند....
***
نگران با من اِستاد ه زنم
لرزه افتاد ه ز ترسش به تنم
چونکه بی پولم و باز
ظرف چینی را بر فرق سرم می شکند.....
زرت من قمصور است
پول چندین قرن از من دور است
در چنین وضع قاراشمیش و نه چندان دلخواه
می رسد گلّه ی مهمان از راه!
یا که از بد بختی،
پای لنگ پسرم می شکند.....
باز بی انگیز ه
می روم توی کلاس
دم در منگم و از هول طلبکار و هراس
پای این نصفه سواد و هنرم می شکند
کاش … کاش همان کودکی بودم که حرفهایش را از نگاهش میتوان خواند …
اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی شنود
دلخوش کرده ام که سکوت کرده ام …
سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست !!!
دنیا راببین … بچه بودیم از آسمان باران می آمد ،
بزرگ شده ام از چشمهایمان می آید …
بچه بودیم درد دل را با هزار ناله می گفتیم ، همه می فهمیدند …
بزرگ شده ایم ، درد دل را به صد زبان می گوییم ،
اما هیچ کسی نمی فهمد …